در این قسمت از «چرا مردم در خانه نماندند؟» در خصوص «اعتقادات تحریف شدهی مذهبی» خواهم نوشت، در آئین انبیا «رشد» از دروننگری آغاز میشود و پس از تحقق به یاری «بی قید و شرط» دیگران منتج میشود، در حالی که ما امروز «مشغول تکاندن خانهی جهانیم» بیآنکه «خود را تکانده» باشیم، همچون شیپوری که معکوس دمیده میشود!
سببشناسی روانشناختی «در خانه نماندن» برخی از مردم در ایام شیوع ویروس کرونا

چرا مردم در خانه نماندند؟ اعتقادات تحریف شدهی مذهبی
در این قسمت از چرا مردم در خانه نماندند؟ در خصوص «اعتقادات تحریف شدهی مذهبی» خواهم نوشت، این در حالی است که در «قسمت اول» در خصوص خوداستثنادانی توضیحاتی دادم و روشن شد که یکی از دلایل در خانه نماندن این بود که «برخی در لایههای عمیق روان خود معتقد بودند من کرونا نخواهم گرفت، چرا که با دیگران متفاوتام». در این قسمت میخواهم در خصوص اعتقادات نادرست و تحریف شدهی مذهبی توضیح دهم.
بخشی از شهروندان با پشتوانهی اعتقادی به پیام «درخانه بمانیم» بیتوجهی کردند و توصیههای بهداشتی را جدی نگرفتند، دو نگاه در این خصوص وجود داشت یکی اینکه برخی ناخودآگاه میاندیشیدند مورد لطف خاص خداوندند و اتفاقی برایشان نمیافتد، چنین نگرشی ریشه در همان «خوداستثنادانی» دارد که در قسمت اول توضیح دادم. اما گروه دوم به صورت عام معتقد بودند « چون مرگ و زندگی در دست خداست پس تا خدا نخواهد اتفاقی نمیافتد»، یا اعتقاد داشتند «گردهماییهای دینی مصون از آلودگی هستند» و «برکت یاد خدا مانع گسترش ویروس و بیماری در اماکن مذهبی میشود»، نمونه رسانهای شدهی این نگرش «لیسیدن ضریح» و یا «برخوردهای تند و هتاکانهی گروهی از معترضین به بسته شدن دربهای اماکن مذهبی بود»، البته این رویکرد در بین غیرمسلمین هم به کرات دیده شد همچون آن «گروه مسیحی که برای در اَمان ماندن از ویروس، دسته جمعی با یک قاشق آب مقدس خوردند!».
سوال اول این است که آیا چنین نگرشی منطبق با مذهب حقیقی است یا خیر؟ و سوال دوم اینکه اگر منطبق نیست پس چرا همواره بخشی از مردم به سوی چنین باورهایی گرایش دارند؟ در این نوشتار در خصوص این دو سوال توضیح خواهم داد.
اول) آیا وحی و انبیا پیامآوران خرافه و بیتوجه به دستور عقل و خرد بودهاند؟
چرا مردم در خانه نماندند؟ اعتقادات تحریف شدهی مذهبی
آئینی که انبیا آن را به ارمغان آورند دعوت به عقلگرایی، مهرگستری، نوع دوستی، از خودگذشتگی و وفاداری بود. مذهب راه و روشی برای سالم، مهربان و مطمعن زیستن است در حالی که بر پایه کجاندیشی مذهبی نه سالمیم، نه مهربانیم و نه مطمعن به پروردگار! در واقع بین مذهب حقیقی و تصویری که از مذهب برای خود ساختهایم فرسنگها فاصله وجود دارد، در مذهبِ حقیقی، خداوند همهی امور را با «وسیلههایی» هدایت میکند، این قاعدهی الهی است که هر که خود را در آتش بیافکند میسوزد، هر که زخم را مرحم نهد درمان میشود! تیغ خواهد برید حتی اگر گلوی نبی یا ولی باشد! زهر مسموم خواهد کرد حتی اگر به امام معصوم خورانده شود، بله قطعاً تا خدا اجازه ندهد مرض وجود نخواهد داشت، کسی بیمار نخواهد شد، بیماری نخواهد مُرد، اما صد البته که خدا اجازه داده است، همان زمان که دنیای مادی را آفرید چنین حکم کرد و «علت و معلول» پدید آمدند، خدایی که خود را مسببالاسباب نامید و هستی را با وسیلههایی که آفرید هدایت نمود. اگر بنای خدا به ایمان آوردن همه بود دیگر ارسال رُسل چه معنی داشت، امر میکرد و همه ایمان میآوردند! اگر بنای خدای بر صحت همیشگی بود دیگر خلق بیماری چه معنا داشت که حکم میکرد همه در صحت میزیستند! که اگر چنین میشد دیگر رشدی نبود، سکون بود و سکون! چرا که معنی بخشِ روشنیِ روز، تاریکی شب است و گرمی، در جوار سردی میچسبد! اما متاسفانه همواره بودهاند اشخاصی که با تحریفِ روشِ انبیا، خرافه و بدعت را رواج داده و گروه خود را مورد لطف ویژه خدا جلوه دادهاند، مایلم این بخش از نوشتارم را با ذکر قصهای که جُبران خلیل جُبران در کتاب دیوانه نقل میکند به پایان برسانم:
روزی سگ دانایی از کنار دستهای گربه میگذشت. همین که نزدیک شد و دید که سخت به خود مشغولاند و به او هیچ اعتنا نمیکنند، درجا ایستاد.
سپس گربه بزرگ و پر هیبتی از میان دسته بلند شد و چشم در آنها گرداند و گفت: «ای برادران، دعا کنید، چون دعا کردید و دوباره دعا کردید و دوباره دعا کردید و باز دعا کردید، بی هیچ گمان، یقیناً باران موش خواهد گرفت!»
سگ که این را شنید در دل خندید و از آنها رو برگرداند و گفت:
«ای گربههای کور دلِ بی مغز، مگر ننوشتهاند و مگر من و پیش از من پدرانم ندانستهایم که آنچه در استجابت دعا و ایمان و تضرع میبارد استخوان است نه موش!»
دوم) کج اندیشیهای مذهبی که هیچ ارتباطی با راه و رسم انبیا ندارد از کجا سرچشمه میگیرد؟
بدون در نظر گرفتن جنبههای تاریخی و سیاسی این رویداد، در تحلیل روانشناختی چنین کجاندیشیهایی نخستین لایهای که به آن میرسیم «تصویری» است که در نتیجهی آموزشهای اشتباه «خانواده و جامعه» و البته «نوع و کیفیت تعامل ما با این دو نهاد» برایمان ایجاد شده است.
اما در لایهای عمیقتر این سوال مطرح میشود که اساساً چرا چنین آموزههایی را پذیرفتهایم و در عمق جانمان رخنه کرده است؟ و تا سر حد بغض، کینه و مرگ در راهش پافشاری میکنیم؟ جواب این است که ما این ارزشها را میپذیریم و به عنوان اعتقادات بنیادین خود قلمداد میکنیم چون «از آن نفع میبریم»، چه نفعی؟ دو دسته نفع بر آن مترتب است، نفعی آشکار و نفعی پنهان. برخی از آنها را باهم مرور میکنیم:
نفع آشکار همان است که در ادبیات دینی به عنوان «ریا» مطرح شده است، وقتی خود را انسان معتقدی جلوه می دهیم، خواه ناخواه از مزایای آن بهرهمند میشویم، «کسب تائید اجتماعی و گروهی»، «موجه جلوه کردن»، «قابل اعتماد بودن»، «انسانی شریفی به نظر آمدن» و…، در چنین رویکردی مذهب پوششی میشود برای دستیابی به منافع دنیوی. پارگامنت که از پیشگامان «روانشناسی دین» به شمار میرود و تلاشهای زیادی در این خصوص انجام داده است، دینداری را به دو نوع «برونسو» و «درونسو» تقسیم کرد، دینداری برونسو به جهت «کسب منافع دنیوی و اجتماعی» اتخاذ میشود و دینداری درونسو «صرفاً به خاطر خدایی خدا»، جالبتر اینکه در پژوهشهایی متعددی که انجام داد متوجه شد، دینداری برونسو باعت «آسیبهای روانی» و دینداری درونسو مایهی «سلامت روان و یکپارچگی روانی» است. در کلام عمومیتر ریاکار از نظر روانشناختی داری کمترین سلامت روان و مومن دارای بیشترین سلامت روان بود.
اما در خصوص نفع پنهان آن که نیاز بیشتری به تأمل روانشناختی دارد به طرح دو مورد اکتفا میکنم:
یک) رهایی از اضطراب مسئولیت: نوعی اضطراب بنیادین وجود دارد که «اروین یالوم» آن را «اضطراب مسئولیت» نام مینهد (در کتابش با عنوان رواندرمانی اگزیستانسیال به آن مفصلاً پرداخته است)، به این معنی که هر یک از ما میبایست مسئولیت تصمیمات و انتخابهای خود را بپذیریم و نمیتوانیم مسئولیت آن را به عهدهی تقدیر، شانس و خدا بیاندازیم، پذیرش چنین مسئولیتی اضطرابِ عمیقی برایمان ایجاد میکند چراکه در نتیجهی آن متوجه میشویم خودمان مسئول تمامی شکستها و ناکامیهایمان هستیم، بنابراین برای رهایی از چنین اضطراب طاقتفرسایی به شانس، تقدیر و عقاید منحرف متوسل میشویم تا کمی از رنج آن بکاهیم. ما ریاکارانه بیمسئولیتی و اضطرابهای خود را با پوششی از اعتقاد میپوشانیم و جالبتر اینکه خود را میفریبیم و مومن میدانیم! در حالی که اقتضای ایمان این است که همواره خود را مسئول افکار و رفتار خود بدانیم و در عین حال خود را در برابر خدا حاضر و او را ناظر بدانیم، توجه داشته باشیم که این خودمائیم که تصمیم میگیریم، انتخاب میکنیم و نهایتاً با نتایج اقداماتمان روبهرو میشویم. همانطور که در قیامت به تنهایی باید از انتخابها و رفتارهایمان دفاع کنیم و با عواقب آن مواجه شویم.
دو) میل به دوست داشتنی بودن: همهی ما مایلیم دوست داشته شویم، از دوست داشته شدن احساس رضایت و لذت میکنیم، عاشق هر چقدر مهم تر، معشوق خوشحالتر! همین میل باعث میشود به سمتی حرکت کنیم که آفرینندهی هستی دوستمان بدارد، اما راه را اشتباهی میرویم و فکر میکنیم با گرایش به اعتقادات افراطی و انحرافی محبوب خالق شدهایم، این میل در کنار «استثنادانی قومی» کار را به جایی رسانده است که هر مرام و آئینی خود را تافتهی جدابافتهی هستی بداند و با تمسّک به خرافههای خودساخته توهّم کند که محبوب اله شده است، در حالی که این آغاز مسیری است در جهتِ خلافِ مذهبِ حقیقی، در آئین انبیا «رشد» از دروننگری در خود آغاز میشود و پس از تحقق به یاری «بی قید و شرط» دیگران منتج میشود، در حالی که ما امروز «مشغول تکاندن خانهی جهانیم» بیآنکه «خود را تکانده» باشیم، همچون شیپوری که معکوس دمیده میشود! به اعتقاد مشغول میشویم در حالی که حتی یک آیه از قرآن نگفته است یا «یا ایها الذین اِعتَقِدُوا!»، اما صدها بار ندا داده است «یا ایها الذین آمِنُوا»، و البته ایمانی که دارای مراتبی است (ای کسانی که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورید)، آری حقیقت این است در نزد خالق هستی هیچ کس محبوبتر نیست جز کسی که با تقویتر است و تقوی میوهی ایمان است نه اعتقاد!