تاثیر فروید بر روانشناسی مانند تاثیر بختک بوده است!
(جان اف. کلیستروم[1]، دانشگاه کالیفرنیا؛ برکلی[2]. به نقل از زمینه روانشناسی هیلگارد، 1393: 479)
اگر قرن بیستم قرن آمریکایی بوده، می توان گفت که قرن سیگموند فروید نیز بوده است (راس، 1998). زیرا فروید تصویر آدمی از خودش را تغییر داد. کوپرنیک[3] نشان داد که زمین در مرکز گیتی نیست و داروین هم نشان داد که انسان از حیوانات رده پائین تر به وجود آمده ولی فروید ادعا کرد که می تواند نشان دهد که تجربه، تفکر و اعمال انسان نه بر اساس عوامل عقلی آگاهانه، بکه توسط نیروهای غیرمنطقی بیرون از آگاهی و کنترل او اداره می شود، نیروهایی که فقط با فرآیند درمانی گسترده که آن را روانکاوی نامید میتوان آنها را شناخت و کنترل کرد.
فروید همچنین واژگانی را که با آن خود و دیگران را می شناختیم تغییر داد، آیا قبل از او مطالبی راجع به نهاد، خود و فراخود، غبطۀ احلیلی، نمادهای آلتی، اضطراب اختگی و عقده ادیپ می دانستید؟ تاثیر فروید در حدی است که در فرهنگ عامه، روان درمانی عملا مترادف با روانکاوی است.
نظریه فروید، با تاکید بر تفسیر وقایع مبهم، زیربنای رویکردهای پسامدرن[4] به نقد ادبی از قبیل ساختار زدایی[5] را شکل می دهد. تاثیر فروید بر فرهنگ نوین، عمیق تر و پایدارتر از هر کس دیگری بوده است. تاثیر فروید بر فرهنگ ما حداقل بر این فرض استوار است که نظریه او اعتبار علمی دارد. ولی از منظر علم، روانکاوی کلاسیکِ فرویدی هم به عنوان نظریه درباره ذهن و هم به عنوان روش درمانی، از هر دو جهت مرده است (کروس[6]، 1998، مکمیلان 1996). هیچ شواهد تجربی در تائید هیچ گزاره مشخص روانکاوی فراهم نشده است: فرضیه های از قبیل این که رشد و تحول از مراحل دهانی، مقعدی، آلتی و جنسی می گذرد، یا این فرضیه که پسر بچه ها به مادر خود احساس جنسی داشته و از پدر خود متنفر و وحشت زده هستند. همچنین هیچ شواهد تجربی نشان نمی دهد که روانکاوی موثرتر یا مفیدتر از انواع دیگر روان درمانی مانند حساسیت زدایی منظم[7] و یا آموزش جرات ورزی[8] باشد، هیچ گونه شواهدی در دست نیست که نشان دهد ساز و کارهای اثر بخش بودن روانکاوی همان هایی باشند که نظریه روانکاوی پیش بینی کرده، نظیر انتقال[9] یا برون ریزی عاطفی[10].
فروید در زمانه خاصی زندگی می کرد و می توان گفت که نظریه های او در فرهنگ خاص اروپایی زمانه خودش معتبر بود ولی امروزه کارآیی ندارند. ولی تحلیل های اخیر نشان می دهد تفسیر و تعبیر فروید از اطلاعات حاصل از بیماران تحت تاثیر نظریه تعارض ناخودآگاه و میل جنسی کودکی، منظما مخدوش شده و او از داده های عینی تعبیر نادرست کرده و آنها را نادرست ارائه داده است. حتی نظریه های فروید محصول زمان خودش هم نبوده و آنها را به نحوی ناصحیح و گمراه کننده انتشار می داد.

درو وِستن[11] (1998) از روانشناسان دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد معتقد است که نظریه های فروید کهنه و منسوخ شده، ولی میراث فروید به صورت چند گزارۀ نظری پایدار مانده است که مورد پذیرش دانشمندان است نظیر: وجود فرآیندهای ناخودآگاه، اهمیت تعارض و دوسو گرایی[12] در رفتار، خاستگاه های کودکی شخصیت بزرگسالی، بازنمایی های ذهنی به صورت واسطه رفتار اجتماعی و مراحل روانشناختی رشد. ولی برخی از این گذاره ها قابل بحث هستند. برای مثال هیچ گونه شواهد علمی وجود ندارد دال بر این که روش تربیت کودک تاثیری پایدار بر شخصیت داشته باشد. مهم تر از این ها اینکه بحث وِستن حتی این تردید را مطرح می کند که نظر فروید در باره این مطالب صحیح باشد. این که گفته شود انگیزه های ناخودآگاه بر رفتار تاثیر می گذارد یک مطلب است ولی این ادعا که هر فکر و عمل ما تحت تاثیر انگیزه های سرکوب شده جنسی و پرخاشگری شکل می گیرد موضوعی است کاملا متفاوت؛ و نیز این عقیده که کودکان به والد جنس مخالف خود میل جنسی دارند یا این که پسر بچه ها احساس تنفر نسبت به پدرشان دارند چون پدر را رقیب محبت های مادر می دانند. این ها اعتقادات فروید یود و تا جایی که ما می دانیم او در تمام این موارد اشتباه می کرد. برای مثال ذهن ناخودآگاهی که در تحقیقات آزمایشگاهی درباره حافظه ناهشیار آشکار شده، شباهتی به ناخودآگاهی که در نظریه روانکاوی عنوان می شود ندارد (کیلستروم، 1998).
وِستن همچنین می گوید نظریه روانکاوی از زمان فروید تا کنون دستخوش تحولاتی شده است و بنابراین منصفانه نیست سراسر روانکاوی را مربوط کنیم به نظر فروید دربارۀ امیال سرکوفته، کودکانه، پرخاشگرانه و جنسی. ولی این بحث نیز غلط یا درست بودن نظریه های فروید را نادیده می گذارد. بعلاوه این موضوع که نظریه نو فروید گرایان معتبرتر از نظرات کلاسیک فروید باشند که مقدم بر آن ها بود، حل نشده باقی می ماند. برای مثال، به هیچ وجه معلوم نیست که نظریه مراحل رشد روانی اریک اریکسون بیشتر از نظریه فروید اعتبار داشته باشد.
در عین حال که فروید نفوذ عظیمی بر فرهنگ قرن 20 داشت تاثیر او بر روانشناسی مانند تاثیر بختک بوده است. موضوعات متعددی که وِستن درباره آن ها می نویسد پیش از فروید نیز در روانشناسی وجود داشته یا اخیرا پس از او و کاملا مستقل از او مطرح شده است. در بهترین صورت، فروید تنها چهره ای فقط تاریخی برای روانشناسان است. شاید بهتر باشد که به عنوان نویسنده درباره او بررسی کرد تا دانشمند!
پانوشت و منابع
[1] John F. Kihlstrom
[2] University of california, berkeley
[3] Copernicus
[4] Postmodern
[5] Deconstruction
[6] Crews
[7] systematic desensitization
[8] assertive training
[9] transference
[10] catharsis
[11] Drew Westen
[12] ambivalence
اتکینسون، ریتا ال؛ اتکینسون، ریچارد سی؛ اسمیت، ادوارد ای؛ بم، داریل ج؛ هوکسما، سوزان نولن. (1953). زمینه روانشناسی هیلگارد. ترجمه محمد نقی براهنی و همکاران. (1393). تهران: انتشارات رشد. (چاپ اول در سال 1384 منتشر شده است)
ثبت ديدگاه